شوگار




گیاهخواری را تنها راه نجات زمین معرفی میکنند چون گوشتخواری باعث تخریب طبیعت و به راه افتادن صنایع و کارخانجات بزرگ و تقویت نظام سلطه‌ی سرمایه داری میشود اما نوبت به گیاهخواری که میرسد وسعت دیدشان تا باغچه حیاط‌شان را پوشش میدهد و فکر میکنند با گیاهخواری نه زمینی برای کشت قرار است تخریب شود نه دست سرمایه داران و کارخانجات و ماشین‌ها وارد کار میشود نه نیازی به بسته بندی هست نه واسطه و فروشگاه و گیاه به صورت موهبتی الهی خودبخود از آسمان مستقیم فرود می‌آید تو حلق ما. بحثی هم راه انداخته‌اند با عنوان اکوفمینیسم که گوشتخواری باعث سلطه‌ی بشر بر طبیعت و حیوانات میشود و مشابه الگوی مردسالاری و سلطه‌ی مرد بر زن است و چون از طرفی لازمه‌ی گیاهخواری را راه‌اندازی ماشین تولید و مصرف و سلطه بر طبیعت نمیدانند بر همین اساس گمان میکنند با گیاهخواری الگوی مردسالاری و کاپیتالیسم یکجا شکسته خواهد شد چون در آن قاعده حاکم و محکوم و غالب و مغلوب برقرار نیست. این فرشتگان نجات توضیح نمیدهند پس چطور قرار است نیازهای جمعیت جهانی را بصورت منظم و سازماندهی شده با گیاه تامین کنیم؟ توی باغی و دشتی دراز بکشیم و محترمانه از میوه‌ها و گیاهان درخواست کنیم بپرند توی گلوی ما؟ آنها هم در صورت رضایت در پاسخ بگویند: عزیزم دهنتو باز کن الان میام. و در صورت عدم رضایتشان هم فورا بدون دست اندازی طبیعت را ترک کنیم و از مادر طبیعت بخاطر این گستاخی طلب بخشش کنیم. گرچه حتی اگر همین حالت کودکانه و کارتونی هم اتفاق بیفتد باز حرف بر سر نیاز نزدیک به هشت میلیارد انسان و جمعیت رو به افزایش است که هزاران هکتار باغ و مزرعه و درو و کشت و آب و کود و بیل و کارگر میطلبد و اولین محصولش چند کلمه است: تخریب طبیعت و چرخه‌ی منظم آن.


جورج_اورول سال ۱۹۳۶ زن و زندگی در انگلیس را رها میکند و عازم اسپانیا میشود تا داوطلبانه تحت لوای گروه‌های کمونیست و آنارشیست علیه ارتش فرانکو که قصد کودتا دارد بجنگد. او ماه‌ها در بدترین شرایط بهداشتی و غذایی در جبهه‌ها کنار جناح چپ می‌ایستد و میجنگد اما بعد یک سال پاداشی که دریافت میکند برچسب خائن است که کمونیست‌ها و "رفقا" به او میزنند و تحت تعقیب قرار میگیرد و ناچار به فرار از اسپانیا میشود. یک عامل پیروزی فرانکو همین چند دستگی و تمامیت خواهی جناح مقابل است. در حالی که ارتش فرانکو در حال پیشروی است کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها یقه همدیگر را گرفته توی سر هم میزنند که چه کسی قدرت را باید در دست داشته باشد و در میان خودشان هم جنگی در می‌گیرد!
فکر میکنم نوشتن قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ با آن شور و حرارت بیشتر یک تسویه حساب شخصی به علت کینه‌ای بوده که اورول در جنگ اسپانیا از کمونیست‌های پیرو استالین به دل گرفت. اورول خوک‌های قلعه حیوانات را نماد بلشویک ها میدانست.



کلمه طبیعت یک ماهیت مقدس را به ذهن متبادر میکند و در مقابل هر چیزی قرار میگیرد که مصنوع بشر است. در نتیجه‌ی این نگاه است که موقع تماشای مستند پلنگ اسم کشتار و درد و خونریزی میشود راز بقا و ضرورت طبیعت اما موقع گوشتخواری انسانی که او هم عضوی از همین طبیعت است اسمش را میگذارند جنایت و . اگر شکار و کشتار پلید است با عذر جهالت تطهیر نمیشود و اگر که لازمه‌ی طبیعت است پس بر درنده‌خویی بشر هم حرجی نیست.



یکی نوشته چرا به چپ‌ها کینه دارید در حالی که بسیاری از بزرگان ادب و هنر ما چپ بوده‌اند! خب بیاییم نگاهی بندازیم به شاعران پیشرو در این مسیر ببینیم میراث چپ‌روی این بزرگان چه بوده که ما باید به آن ببالیم؟
‏یکی از این بزرگان هنرمند و از وارد کنندگان مارکسیسم به ایران احسان طبری است. او زمان اشغال ایران به دست استالین هم صدا با دیگر توده‌ای ها اعلام میکند باید به منافع شوروی احترام بگذاریم و امتیاز نفت شمال را به آنها اعطا کنیم! او بعدا به سرزمین دایی یوسف پناهنده شد و بعد از مرگ استالین جنایتکار شعری می‌سراید که یکی از مشعشعات ادبیات چپ محسوب میشود:
تو بهادر بودی، زمان میدانت
آفریدی نظمی، کان بُد همسانت
درسپردی آخر به همرزمانت
آن نظم بی‌خلل- رفیق استالین!
شاعر بعدی عارف قزوینی است. عارف در وصف امام لنین شعری سروده که در زمینه مجیزگویی یک رکورد حساب میشود:
ای لنین ‌ای فرشته‌ی رحمت
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانه‌ی توست
پس کَرم کن که خانه خانه‌ی ‌توست
یا خرابش بکن یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضر راه نجات
بر محمد و آل او صلوات!
در راه تملق و بندگی بلشویک‌ها شاعران دیگری هم شانس خود را امتحان کردند.
فرخی یزدی میفرماید:
با پای جان به تربت پاک لنین بیا/تا بنگری به مقبره، تمثال انقلاب.
و محمدتقی بهار:
بلشویک است و یارْ لنین/خصمْ سرمایه و قلدری.
‏در این میان اما ابوالقاسم لاهوتی علاوه بندگی ادبی موفق شد به دربار استالین هم راه پیدا کند و مدتی به مقام وزیر فرهنگ شوروی در تاجیکستان نائل شد. لاهوتی شوروی را وطن خودش میدانست:
فخر دارم که ملک شورائی
داده اینسان بمن توانایی
فخر دارم که این شریف وطن
تکیه گاه منست و خانه‌ی من.
‏لاهوتی که شعری با عنوان "استالین جان" در کارنامه دارد معتقد بود هر کس دشمن شوروی باشد باید سرش را بزنیم و کفن پوشش کنیم:
هر سر که به نقصان حدود تو کند فکر
با دست دلیرانه‌ی خلق از بدن افتد.
خواهد کسی ار پاره کند رشته‌ی فتحت
از پارچه‌ی ننگ به رویش کفن افتد.
توتکیه گه رنجبر روی زمینی
بر پشت زمین زله از این سخن افتد.
بدخواه تو، هرکس که بود، نام سیاهش
بایست که از دفتر اهل زمن افتد.
خب، هنوز متعجبید چرا به این میراث متعفن که سال‌ها آب به آسیاب استبداد و کشتار و خفقان ریخته کینه داریم؟


"در این سرزمین
خودم را از سکوت بیمار کرده‌ام."
-از متن کتاب "سرزمین مامورهای مخفی" نوشوه‌ی آنا فاندر.  کتاب از دریچه‌ی نگاه زندانی و زندانبان روایتگر اختناق در حکومت کمونیست آلمان شرقی و بی رحمی بازوی جاسوسی، کنترل و سرکوب آن، اشتازی است. روایت تلاش‌ها برای گریز از اژدهای هزار چشم اشتازی و عبور از دژ آن که با دیوار برلین محصور شده بود.
از دیوار برلین که نمادی و نمایی از هیبت برج و باروی آلمان شرقی بود و کمونیست‌ها آن را با عنوان "استحکامات حفاظتی ضد فاشیست" می‌ستودند امروز تکه‌هایی شکسته باقی مانده که توریست‌ها کنارش عکس یادگاری میگیرند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

یک دانشجوی پزشکی دنیای سنگی بزرگترین سایت دانلودی ایران لایسنس نود 32 - یوزرنیم و پسورد نود 32 - آپدیت نود32 - آپدیت آفلاین و آنلاین Renee احساس کور جدیدترین مطالب روز فروشگاه